-
دریادر دلم غرق می شود( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 12:16
دریا در دلم غرق می شود وقتی تو در صدفش شناوری .... * یکه دانه مرجانک و این همه موج - خاطر خواه ؟! حقا که دُردانه زائیدی دریا ! زری.مینویی
-
انگار کسی داشت ابرهای پراکنده( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 12:10
انگار کسی داشت ابرهای پراکنده را سمت سیاهی ِ بکدست می برد گویی من نیز پاره ای از آنها بودم . مو سیقی چهار فصل داشت تابستانش را می چرخیدو من باهمه ی آشفتگی به کشف نُتی رسیده بودم که .......... دارم فکر می کنم اگر دلیل ادامه ی زندگی من کشف مفهوم نتی باشد باآنهمه نتی که نا شنیده گرفته ام باید قبول کنم چه بلاها که سر خود...
-
تا، تاک خبر آرد از تازه ی سرمستی( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 12:09
تا، تاک خبر آرد از تازه ی سرمستی انگور ِ دل ِ ما شد ، سرمست ترین هستی تا صبر ِ گل گندم ، عاصی شود از خواری بی صبری ِ صبر ِ ما شد ، بال ِ سبکباری ای سفره ی تنهایی ، بر خیز و با ما باش با شعر ِ شراب و نان ، هم رقص ِ و همآوا باش زری مینویی ..
-
خاک سرا پرده شور ،آ ینه لبریز نور ( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 12:03
خاک سرا پرده شور ،آ ینه لبریز نور نی لبک گوشه گیر ، نای دمیدن گرفت شعر خدایی شده ، نغمه هوایی شده عطسه ی صبر ِ سفر ، پای ِ دویدن گرفت زری مینویی
-
مگر نه اینکه زمین( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 11:59
مگر نه اینکه زمین صمیمی ترین ماوا بود ؟! ترازویی با کفه های میزان و بالهای ِ مهربان ، مهیای ِ پرواز انسان اما ! این داشته ها و نداشته ها و این رنگها و نیرنگها نژاد ها و تضادها و مرزها و غرض ها زمین ، این مادر نازنین ،کجا چنین می خواست ؟! آه ! دریغا دلیلِ ِ رنجِ ِ عتیق ِ آزادی تنها همین بود و همین است و بس . زری...
-
بگذار تا زخم ِ نهان ( زری مینویی )
چهارشنبه 29 دی 1395 11:57
بگذار تا زخم ِ نهان بی پرده بگشاید زبان یا او بگیرد جان ِ ما یا کار ِ او یکسر کنیم یاور تو یی ، اخگر تویی خورشید روشنگر تویی هنگامه و محشر تویی بر خیز تا محشر کنیم ! زری مینویی
-
به جان توکه جان من نه آن من که از آن توست ( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 19:11
به جان توکه جان من نه آن من که از آن توست این تو و این دل شده ای که جان او ز جان توست دلم دگر نه آنچنان که یکه بوده سالها اگر که بی شمار شده ز روح بی گران توست هوای مویه و ملال زمن کناره میکند چرا که در کنار من هوای بوستان توست دل به خیال تو خوش است ،یاد زلال تو خوش است خلوت با تو بودنم ،شاعر یادمان توست چشم و چراغ...
-
از تو همین قدر می دانم که ،( زری مینویی ) .
سهشنبه 28 دی 1395 18:39
از تو همین قدر می دانم که ، آمدی و بی هراس از بادو برف و باران و توفان نفس، نفس پریدی و ساقه و بوته و برگ به منقار کشیدی و برکاکل همین درخت آشیانه ساختی من اما ، از پشت پنجره تنها ، تو را زندگی کردم بی آنکه رنج بزرگت را ، در یا فته باشم هنگامی در یافته بود مَت که سپیده سر زده بود و عشق آمده بود تو اما نبودی تو رفته...
-
وقتی پاهای کودکانه ات را بیاد می آورم ( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:37
وقتی پاهای کودکانه ات را بیاد می آورم که از کوچه ای به کوچه ای و از ویرانه ای به ویرانه تری کشیده می شد اینکه دستهای کوچکت به جای پرواز دادن بادبادکها ، از لجنی به لجن تری فرو می رفت اینکه لالای خوابت ، پژواک کابوس خوف و خطر و خاطره های ِ خاکستری بود و اینکه بند بند ِ جان و روانت ، آشنای ِ دیرینِ فضای فقر تنگدستی است...
-
ناگاه ، زمن بلو ر ِ اشکی ( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:35
ناگاه ، زمن بلو ر ِ اشکی بر چهره ی آیینه فرو ریخت لبخند ِ هوای ِ تازه پایی با بغضِ ِ سکوت ِ او در آمیخت زری مینویی
-
چه اهمیت دارد که اسمت بهار باشد ( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:33
چه اهمیت دارد که اسمت بهار باشد اما چهار فصل دلت پائیز این درخت پشت پنجره خواه اسمش توت باشد یا بلوط ، یا بید بی لیلا هر جه باشد ، قدِ تمام باغهای جهان بمن بهار می بخشد و این دو عزیز که کنارم نشسته اندجنس همان درختند و من بی آنکه با آنها سخنی گفته باشم نا گفته های دلم را مثل کف دستشان می شناسند و عزیز دیگری که در عکس...
-
زمان بیهوده می گردد ، به گِرد ِ باد ِ خودخواهی ( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:32
زمان بیهوده می گردد ، به گِرد ِ باد ِ خودخواهی جهان گم شد ، درانبوه ِ خدواندان ، خودخواهی تو ای محبوب ِ زیبایی ! خدائی کن خدائی کن خدائی ! زری مینویی
-
تو را به قطره ی آتش پرستی ،( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:30
تو را به قطره ی آتش پرستی ، که دریا دور ِ او پروانه واره بزن نقشی از اون رنگین کمونی ، که هر نقشی کشده شاهکاره زری مینویی
-
نشسته دختر دریا( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:26
هوای زندگی ** نشسته دختر دریا کنار ماه رویایی تماشایی تر از آن دو منم وقثی تو با من در نماشایی میان نامه هایی که نوشتی تو به آبی ها دو خطی را سفر کردم شدم صد چشم دریایی هوای زندگی دارم ، هوای زندگی دارم دوبار جمع تنهایی دوباره بوسه بر روی تو می آیی شبو آیینه کن ای جان جانانه هوای خانه کن ، ای معنی خانه هوای خانه می...
-
داشتم با کف دستهایم درد و دل میکردم( زری مینویی )
سهشنبه 28 دی 1395 18:23
داشتم با کف دستهایم درد و دل میکردم دست راستی ظاهرن هجده تبسم تلخون بود ،اما در واقع به میزان ِ گذشتِ رنجهای ِ مادر بزرگ مادرم تا همین حالای من .... دست چپی هشتاد و یک ستاره ی گریان چشم ... بهر دری زدم که از ملالشان بکاهم نشد که نشد ............... بی قلم و کاغد، می نوشتم حرفهایی را که ذره ای به زیان زندگی نبود گمانم...
-
قطار ِ بدرقه می رسد( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 16:16
قطار ِ بدرقه می رسد آبی ِ تبدار سوار می شود زرد ِ گرفتار پی اش به زمزمه می خواند سبز برگردی قرمز همدرد زری مینویی
-
تو هم ای یار نتونستی حرف چشمامو بخونی( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 16:14
"باد ِ ولگرد " تو هم ای یار نتونستی حرف چشمامو بخونی گرچه میگفتی و گفتی منو از خودت می دونی این زمستون هم تموم شد پلک سرما رو هم افتاد تو هنوزم نمیدونی دل ِ دیوُنه چی می خواد شب به مهتابش می نازه تو به تصویر خیالت کاش بشه بشکفه روزی آرزوهای محا لت ! باد ِ ولگرد چه میدونه قلب چشمه چی می خونه باید خورشید بود و...
-
هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 16:11
هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم نکند بفهمی جقدر دوست دارم آخر قلب من از چشمهایم بیرون زده بود یاد ندارم حتی ، محض رضای ِ پا برهنگی ، نیم نگاهی بمن انداخته باشی من به همه ی آنهایی که از من نپرسیده بودند آرزویم چیست پاسخ داده بودم : حرفی نمی زنم ، مبادا آرزویم بی آبرو شود یک سال ، دو سال ، سه سال درست نمی دانم...
-
تا زمستان نرسییده ،( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 16:09
تا زمستان نرسییده ، دست پائیز را بگیریم و چند پیاله شراب بر قصیم نگران تابستان نباشید موسیقی ِ گرم ِ او صحنه گردان ِ جشن ِ انگور است زری مینویی
-
درست مثل دیشب( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:55
درست مثل دیشب ادامه ی ِ التهاب لیوانی آب مشتی قرص مسکن و بالشی که رویای ِ آسودن را ، تار می زند باید به خیام نامه ی مهربانتری بنویسم زری مینویی
-
تا پیوند دوباره فقط یه لحظه راه ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:53
لحظه ..... تا پیوند دوباره فقط یه لحظه راه اگه بشه بدونی منت در اشتباهه بخون صفحه به صفحه کتاب بودنت را مرور کن بی تقلب بد و خوب منت را نگاه کن خوب نگاه کن ،تو چشم اونچه هستی همون کسی که هست و خودش را زد به نیستی همون شبگرد مبهوت که رو گردون ز نوره غریبه با خودش و رفیق بوفِ کوره تو بودی اما مثل یه باور معلق بینِ سقوطِ...
-
این کوزه زمانه ای هَزاری بوده است( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:51
این کوزه زمانه ای هَزاری بوده است محبوبه ی زیبای بهاری بوده است هنگامه ی باد و برف و توفان ِ بلا در دایره ی دام ، شکاری بوده است زری مینویی.
-
گفتم که چه پیغامی ِ پایان ِ پریشانی ست( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:50
گفتم که چه پیغامی ِ پایان ِ پریشانی ست گفتا سخن دردی ، کو پای ِ خطر دارد گفتم که امیدی کو ،تا پای نهم در پیش گفتا که همین لحظه ، کآهنگ سفر دارد زری مینویی ...
-
بخند ای آبی ِ خاکستری پوش( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:48
بخند ای آبی ِ خاکستری پوش بخند ای شادی ِ اندوه بر دوش اگر جه اسم من در خاطرت نیست اگر چه یاد ِ من در تو فراموش زری مینویی
-
مدتی ست خواب تو را می بینم( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:46
مدتی ست خواب تو را می بینم .امروز تمام وقت ترا خیال کردم و تو به خودت لبخند می زدی . احساس می کنم جز تو کسی را ندارم کارم شده به ململ ِآغوش تو پناه بردن با تو حرف زدن و با یاد اخرین لبخندت به خواب رفتن ...... اینجا هیچ اتفاقی نمی افته در هیج جا اتفاق خوشی نمی افته .آونجا که تویی چطور ؟ راستی ! آیا هنوز دور از چشم پدر...
-
وقتی رویایِ پروازم ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:42
وقتی رویایِ پروازم درسوگِ بهار پَر میریخت کنار پنجره که می ایستادم از لحنِ نگاهِ درخت چنار ِ پشت پنجره می فهمیدم که تو به پلک بهم زدنی گونه به گونه ی من می سایی و به درازای یکسال دلتنگی چشم در چشم من می باری و می باری و می باری ................... تو کیستی که آینه به هوای ِ تو اینهمه به احترام بمن می نگرد ؟! میراث...
-
دست بردار از این نیتِ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:41
دست بردار از این نیتِ بد خیم و پلشت ! شرم کن از دل ِ شوریده عشق با توام ! با تو ای کوشش نفرین شده ی دیو سرشت ! زری مینویی
-
کنار معبد ِکوچک من ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:36
کنار معبد ِکوچک من موسیقی مهر آمیزی گرم ِ نیایش بود فضای اتاق ، پر رمز و راز می نمود و نور ِ معید، بردباری ِ گله آمیزی داشت معبدرا به حال خودش گذاشتم و حواسم را پرت کردم به سایه های رنگینی که از او به سقف اتاق باز تابیده بود طاقتش که تکه ، تکه شد ، آرام زبان گشود و پرسید : ممکنه بدانم چرا از من عکس گرفتی ؟ جا خورد م و...
-
نه پلی ،به قصد ِ به تو رسیدن ( زری مینویی )
دوشنبه 27 دی 1395 13:34
نه پلی ، به قصد ِ به تو رسیدن می خواستم نه گلی ، که به یقین ِ دوستم داری باورم دهد تنها هوای تو مرا بس بود تا از ترس ِ لبریختگی ِقرار گذر کنم و جهان را از تو به پلک بهم زدنی سفر کنم تنها یکی هوای تو ................ زری مینویی
-
اینهمه آوار وصحنه های( زری مینویی )
یکشنبه 26 دی 1395 22:06
اینهمه آوار و صحنه های ِ گرفتار و گنجشکِ بی آشیانه ای که تویی ! ای عشق ! مگر تو بدادِپرندگان برسی ! زری مینویی