اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

می رفتم و رفتنم مرا کم داشت( زری مینویی )

می رفتم و رفتنم مرا کم داشت
تازه ,
من هم اگر با من بود
گریز به کجا ؟
کار از گریز گذشته بود ...
اینهمه دویدم که بتو برسم
و هی نگاهت کنم و نگاهم کنی ,
آنقدر که از نگاهمان خورشید بچکد
مگر نچکیده بود ؟ هزار بار , شاید هم بیشتر

اگر نمی گذاشتم آرامِ صدایت آشوب شود
کی زانوی من می لرزید ؟!
کی امیدِ تو مات می شد ؟!

این جا اگر بودی
همینکه دستی به گونه ایم می کشیدی
من همان می شدم که تواش دوست داشتی
همان که زندگی می خواست .
این جا اگر بودی تنم اینهمه تاریک نمی شد .

اما نه !
فاصله را نباید بهانه کنم
منم که باید از یاد خود نمی رفتم
تو من ِ بی من را می خواستی چکار ؟

سواد که مدرک و ملاک نیست
شعور اینستکه بوقت بردبار باشم
بوقت و بسزا بر آشوبم
با تو مهربان نباشم باکه ؟
از تو نیاموزم از چه کسی ؟

نه ,
نباید دچار خود شوم
چه تو این جا باشی چه نباشی .
نباید از خود بگریزم...
یک ورفه سفید و قلمی کا فیست
که غمم نباشد
اگررفتن ام مرا کم داشته باشد
درست و سزاور است که من همان باشم
که هر دو دوست داریم
که عشق انتظار دارد و سزاوار می داند

نه ,


من نباید از خودم بگریزم
ما نباید تلخ و تاریک باشیم
چه این جا
چه آن جا
و چه بی جا .
نباید .



زری مینویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.