اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

و تو ای آخرین آشنای دل ِ کودکانه ی من ! ( زری مینویی )

 


و تو ای آخرین آشنای دل ِ کودکانه ی من !
با تو میشد از گودال ها به همواری ها به بلندی ها فرازید
اما تو بسیار خسته تر از آن بودی که راز لبخند ِ معصومم را دریابی
و کمتر از آن حوصله ات بود پَرَش های ی پروانه ی دلم را
به حساب عقده ی کودکی ِ بی بازی ام نگذاری ....
سادگی ،سادگی ، سادگی ...
آری من نیز دیوانه وار ساده گیها را دوست دارم
سادگی های آراسته و دلباز و چشم نواز
زینت نه به زر ،که به هماهنگی ِ رنگ ها و آهنگها ........
همیشه نمیتوان در خاک غلتید
دائم نمیتوان از سایه های زار و دریچه های ِ در حصار گفت ...
گرفتاری لبخند های ِ ما ، گاه ،
از گلایه ی بی جای ِ تنهایی و غربت خود خواسته ی ماست !
غیبت بخت را چرا به شکوه بنشینم
وقتی میشود وقتی را به رقص و آواز با شاخسار سبر درختی بگذرانم ....
فرا تر از عشق چیست و کیست ؟

گشتی و گشتم و باز هم بگرد و می گردم می بینی و می بینم جز او نبوده و نیست ....
آسمان خاکستری را چرا به گریه طی کنم
وقتی می شود رخ به رخ دانش درخشانی بنشینم
و روشنای کلامش را در جانم بنشانم
زندگ با زندگی میسر می گردد ، نه بامرگ
یا مرا بخودم واگذار ، یا مرا دریاب !
خواه فرصت زنده ماندنم دقیقه ای باشد
خواه به نمی دانم تا چه وقت وقت ِ هستنم
حرف ، حرف ِزندگی ست
گیرم که مرگ بیاید
گو بیاید حرفی نیست .....



زری مینویی .

 

من یکی که از دست خودم ( زری مینویی )

من یکی که از دست خودم
پاک ذله شدم چندی

بیچاره سایه ام
که بی گلایه و بی منت
بدوشم می کشد عمری ....


زری مینویی .

گل بارون زده ی با غچه ی خورشید( زری مینویی )

 

آتیش دریایی 

**

گل بارون زده ی با غچه ی خورشید
پابپای نفس گیتار مهتاب
داره آواز می خونه از
تازه های سفر نور
دختر تازه عروس دریا بانو
تو تنور سینه ی جنگل مرداد
داره نون می پزه با عشق و علاقه
واسه ی سفره ی انگور
آتیش دریایی دل
آخر تنهایی دل
در بزن که در زدن هات
تپش رهایی دا
تو که نیستی چشم آفتابو میبوسم
بوی بو سه های مهتابو می بوسم
بیا و ببین که دارم با چه شوری
نفس طاقت بی تابو میبوسم
شعری که از سر شب خوابش می اومد
دست و رو شسته نشسته
روبروی آینه ی بی خوابی من
رقص واژه رو سر انگشت مدادم
میگه حالا تو رسیدی
به دو کوچه مونده تا بی تابی من
آتیش دریایی دل
آخرتنهایی دل
در برن ، در بزن که در زدن هات
تپش رهایی دل



زری مینویی .

انگار همین دیروز بود !( زری مینویی )

"من و سایه ام"

**

انگار همین دیروز بود !
هی کلاهش را به سرم می گذاشت و هی من بر می داشتم باز اوتکرارمیکرد و من تکرار می کردم .و دوباره او.......................
تا آنجا که نور فلاش و تلیک و بعد هم شد همین عکس .....
خوشم میآید که او بیشتر از من دیوانه است و کمتر از من کمرو
قسمم داد که این عکس را پاره نکنم
وقتی آخر حرف اسمم را دنباله دار میکرد
یعنی که قول بده چنان و چنین نکنی
*
کجا بودم
آهان!
داشتم به او می نوشتم :
چرا به فردایی بیاندیشم
که سهم او از من تحملی زانو شکسته باشد
مگر یکی شدن ِخاتون ِ خیالهای رنگین بال من
با جنونی که صمیمانه به غمها یم سلام می کند
و با آنها می گویدو می خند د و میرقصد ،
چه کمتر از یقینی دارد
که خاکستری ها را بسمت ِ آبیها می کشاند ؟
وقتیکه تکه ، تکه های قرمز ِ غروب ِ دریا را کنار هم می چینم،
ازیاد می برم زخمه های سازی را
که آوازهای شفافم را کبود می فهمید .
داشتم می نوشتم که.....................
.آن آشنای گاهی قریب و گاهی دیگر غریب ،
می بینم دوباره رُل زده بمن
مثل کسی که جستجوی گیجی را دور زده باشد.
همینکه نگاهش را از من بر می گرداند ،
هراسنان ازخودش ،
چون تنی است که شعله های پیرهنش را آسیمه سرشده باشد
پاره ای از فکرش به آفتابی می اندیشد
که پندارهایِ خاکستری ا ش را
به سمت آبیِ ِبی کرانه سوق می دهد
پاره ای دیگر در اندیشه ی سه تار بی قراری است
که به خالی ِدستش خوشه ای غزلی نوبرانه تعارف می کند
پاره های دیگر حواسش نیز،
به بیخوابی و ببتابی و سکوتی که پرستار ِ درد تنهایی ِ اوست .
**
و بعد دو صفحه ی کامل پس از این نوشته را نوشتم و بعد ریز ریزش کردم
چرا؟
به هزارو یک دلیل که میدانم و نمی خواهم بنویسم ....................................
کجا بودم ؟
آهان .....در آنجا بودم که ،
تکه نوری از آفتاب ِ جامانده در ابر ِ آسمان پائیزهمین حالا
دو دقیقه مانده به روبوسی من و تو
خورا به انتظار پنجره پرتاب کرده بو د
پرسیدم تا بحال کجا بودی ای نتابیدنت دلیل دلتنگی!
پاسخ داد تا به تو برسم ،
صدها پونه و پرنده و پروانه همین را از من پرسیده بودند،
تو یکی دیگر از پاسخم بگذر
گفتم چه شد که از ابر بیرون پریدی ؟
مکثی کردو گفت ازسر دوستی ، تنهایی ،
یا انبوهِ اشتیاق ِ تو سری خورده و مغموم .......................
گغتم تا دیروز از نگاه ِ جوانی ام
همیشه تَه لبخندی در جیب ِ خاطره هایم داشتم
که اندوهی را بیارامم
حالا اما ........................
ای کجایی ؟
کجایی جوانی که ای کاش نیم نگاهی بمن بر می گشتی ؟!
*
کجا بودم ؟
آهان !
داشتنم می نوشتم که ...................................



زری مینویی .

 

تنها گریز گاه و جان پناه ِ من( زری مینویی )

 

تنها
گریز گاه و جان پناه ِ من

آغوش ِ غمگسارِِ تنهایی است
رفیقی که

بی من و با مَنَش
بی گلایه گذشت

از او گریختن
مصیبتی بود
که مکرر نخواهد شد .


زری مینویی .

چه وقت شروع پایکوبی واژه ها( زری مینویی )

 


چه وقت شروع پایکوبی واژه ها و رنگها و آهنگ ها خواهد بود ؟
دل به دریا زدن دلتنگی هارا ، در آغوش کشیدن هوای نیلوفری را ، کیست که عاشق ِ عشق باشد و به نیایش و ستایش آن زیبایی ها ننشسته باشد ؟!
آخ اگر بگذارد !
اگر بگذارد بارشِ سرب ِ داغ و شمارش ِ جاهلانه ِ کیفر ِ شلاق !!!!
و تو ای آخرین آشنای دل ِ کودکانه ی من !
با تو میشد از گودال ها به همواری ها به بلندی ها فرازید
اما تو بسیار خسته تر از آن بودی که راز لبخند ِ معصومم را دریابی
و کمتر از آن حوصله ات بود پَرَش های ی پروانه ی دلم را
به حساب عقده ی کودکی ِ بی بازی ام نگذاری ....
سادگی ،سادگی ، سادگی ؟!
آری من نیز دیوانه وار ساده گیها را دوست دارم
سادگی های آراسته و دلباز و چشم نواز
زینت نه به زر ،که به هماهنگی ِ رنگ ها و آهنگها ........
همیشه نمیتوان در خاک غلتید
دائم نمیتوان از سایه های زار و دریچه های ِ در حصار گفت ...
گرفتاری لبخند های ِ ما ، گاه ،
از گلایه ی بی جای ِ تنهایی و غربت خود خواسته ی ماست !
غیبت بخت را چرا به شکوه بنشینم
وقتی میشود وقتی را به رقص و آواز با شاخسار سبر درختی بگذرانم ؟!
فرا تر از عشق چیست و کیست ؟
گشتی و گشتم و باز هم بگرد و می گردم می بینی و می بینم جز او نبوده و نیست ....
آسمان خاگستری را چرا به گریه طی کنم
وقتی می شود رخ به رخ دانش درخشانی بنشینم
و روشنای کلامش را در جانم بنشانم
زندگ با زندگی میسر می گردد ، نه بامرگ
یا مرا بخودم واگذار ، یا مرا دریاب !
خواه فرصت زنده ماندنم دقیقه ای باشد
خواه به نمی دانم تا چه وقت وقت ِ هستنم
حرف ، حرف ِزندگی ست
گیرم که مرگ بیاید
گو بیاید حرفی نیست .....



زری مینویی .

حوصله کن ،حوصله کن نازنین ( زری مینویی )

 

حوصله کن ،حوصله کن نازنین
چشم ِ تَرِ ِ فاصله را ، بی گله کن نازنین

از اشتباه گل ِ سرخ به چلچله چیزی نگو
حیفه که خط خطی بشه خاطره های خوب او

وقتی که بارون می باره ، رنگین کمون یادت نره
نذار که بغض پنجره ، خورشید و از یاد ببره

اندوهتو بزهنه کن ، سوگ ِ ستاره بشکنه
آخه سبکباری اون عروسی شعر منه

گل از بهارش چی میخواد جز غزلی تازه نفس
من و تو هم از همدیگه ، شکستن هر چی قفس

چشم ِ امید آیِنِه ، دوست داشتنِ ِ تو و منه
حرف منو ساده نگیر ، قلب پرنده می شکنه
حوصله کن حوصله ..................

 

زری مینویی .

حوصله کن ، حوصله کن ای نازنین ( زری مینویی )

 

حوصله کن ، حوصله کن ای نازنین 
چشم ِ تَرِ ِ فاصله را ، بی گله کن ای نازنین

از اشتباه گل ِ سرخ به چلچله چیزی نگو 
حیفه که خط خطی بشه خاطره های خوب او

وقتی که بارون می باره ، رنگین کمون یادت نره
نذار که بغض پنجره ، خورشید و از یاد ببره

اندوه تو برهنه کن ، سوگ ِ ستاره بشکنه
آخه سبکباری اون عروسی شعر منه

گل از بهارش چی میخواد جز غزلی تازه نفس 
من و تو هم از همدیگه ، شکستن هر چی قفس

چشم ِ امید آیِنِه ، دوست داشتنِ ِ تو و منه 
حرف منو ساده نگیر ، قلب پرنده می شکنه


حوصله کن حوصله ..................

زری مینویی .