دوباره می گویم
من
بدون عشق می میرم
و تا کنون
چندین گور مُردم و
صدها کودگ گهواره شدم
از من ترسیدنِ مرگ، بیهوده نبست
شقایق جان !
زری مینویی
زمان بیهوده می گردد
به گِردِ باد ِ گمراهی
جهان گم شد در انبوه ِ خداوندان ِخودخواهی
تو ای محبوب ِ زیبایی !
خدایی کن
خدایی کن
خدایی !
زری مینویی
می گویَدَم :
چه سرزنده ای هنوز !
می گو یمش
دل ، نخ نما شده بود
رویا اگر نبو د .
زری مینویی
از پرنده هایِ ِ پراکنده
دو تا هم من و تو
*
جانان من !
بگذار شروعِ شیدایِ ما
از پلک ِ پنجره های پریشان عبور کند
و سبز-آبی ِ آوازمان را
به پهنه های نور و ترانه بکوچاند
*
در این هوای سوخته
یک قطره نگاه ِ دریایی
غنیمتی ست ...
زری مینویی
صحرا را
تاب ِ داغ ِ شقایق نیست
دریا را
تاِب ِ گریه ی ماهی ها
من بی قزاری ِ آن دو را
و تورا
تاب چگونه بیاورم آیا ؟!
زری مینویی
دیگر ،
حوصله ی غرور ِ بردباری ام را ندارم
بسکه ،
به زخمهای ِ دهان بسته ی من
مدال ِ افتخار ِ تو خالی داد .
زری مینویی
گفتم و گویَمَت همی ، دم نزَنَم بی تو دمی
خوشا ، خوشا ، به آن دمی ، همدم و همزبان تست
دل به خیالِ تو خوش است ، یادِ زلال ِ تو خوش است
خلوتِ باتو بودَ نَم ، شاعر ِ یادمان ِ تست
زری مینویی
انگار کسی داشت ابرهای پراکنده را سمت سیاهی ِ یکدست می برد
گویی من نیز پاره ای از آنها بودم .
مو سیقی چهار فصل داشت تابستانش را می چرخیدو من باهمه ی آشفتگی به کشف نُتی رسیده بودم که ..........
دارم فکر می کنم اگر دلیل ادامه ی زندگی من کشف مفهوم نتی باشد باآنهمه نتی که نا شنیده گرفته ام باید قبول کنم چه بلاها که سر خود م نیاورده ام .
با این مقصود گیج و گنگ ، به مقصد نرسیَدنم بیهوده نیست !
و باز تو یی که سایه وار روبرویم می ایستی و میگویی بیا به آنچه مارا به آب و آفتاب نزدیکتر می کند نزدیکتر شویم
و با زتویی که با نگاه بمن می فهمانی گریز ما از دوایر دانا خطای ِ پریشان خیالی ِ ماست .
گاه ترسم میگرد نکند فراموشت کنم و بسرم بزند و لبخندهای مهربانت را به یکی از فصل های وی والدی بفروشم !
باران می بارد نرم و بی آزار و باز تویی که بمن نزدیک و نزدیکتر میشوی و میگذاری سر برسرت بگذارم و یک دل سیر ببارم
اینبار منم که به زمزمه میخوانم ( تا نبارم نمی تابم )
چقدر این باور ِتو را دوست دارم دریاجان !
زری مینویی
حوصله کن ، حوصله کن ای نازنین
چشم ِ تَرِ ِ فاصله را ، بی گله کن ای نازنین
از اشتباه گل ِ سرخ به چلچله چیزی نگو
حیفه که خط خطی بشه خاطره های خوب او
وقتی که بارون می باره ، رنگین کمون یادت نره
نذار که بغض پنجره ، خورشید و از یاد ببره
اندوه تو برهنه کن ، سوگ ِ ستاره بشکنه
آخه سبکباری اون عروسی شعر منه
گل از بهارش چی میخواد جز غزلی تازه نفس
من و تو هم از همدیگه ، شکستن هر چی قفس
چشم ِ امید آیِنِه ، دوست داشتنِ ِ تو و منه
حرف منو ساده نگیر ، قلب پرنده می شکنه
حوصله کن حوصله ..................
زری مینویی .
آن مدعی ،
اگر چه پوشیده جامه ی دوست
کشتار عاشقان اما ، رسا لت اوست
ورنه ،
عاشق به روی عاشقان کجا کشد شمشیر
یاران به پشت یاوران کجا زنند خنجر ....................
زری مینویی
نه اهل خرافات بود
نه در شمار ِ دانش ِ بالا دست
بانویِ سبزه روئی بود ،
که دلش به رودبار می زد
ساده بود
افتاده بود
آزاده بود
مادر !
زری مینویی
تا ، باده خبر آرد ، از تازه ی سرمستی
انگور دل ما شد ، سرمست ترین هستی
تن لاله ی عریانی ، تن ساکت ، توفانی
تن زمزمه ی سبز ِ آبادی ، ویرانی
نان از تو ، شراب از من !
زری مینویی