اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

چه کسی میگوید ،هوای تازه سهم ( زری مینویی )


چه کسی میگوید ،
هوای تازه سهم بالا نشینان درنده خوست
جان تازه ، کلام تازه ، هوای تازه
آواز تازه
شادی، شادی و آبادی
سهم پرستوهایی ست
که از سیم خاردار بال پرواز می سازند ،
و با چشمی بسته
ودهانی دوخته
سایه های سیاه را ، به آفتاب می برند
ما از کجا ئیم ؟
از میهن جامه دریده -ی خونین دل
از سالهای اندوه و شکیبایی
از کوچه های کودکان بی لبخند
از شب های شیون و شور بختی
و اعدام ستاره و سرو و صنوبر
از میلاد های بی امروز ، بی فردا
از مرگهای بی صدا
و تاراج ِ طلای سیاه
از لبخند رنجور کودکانی که جوان نشده پیر میشود
از پرنده هایی که بال در نیاورده اسیر می شوند
..............
آنکه در راه ِ سعادت مهرورزان گام می گیرد
مرگِ دیر رَسَش
اتفاقی طبیعی یست
و آنکه از کشتار ِ آزدگان زندگی می گیرد
نابودی ِ فوری اش ضرور یست
کینه پشت کینه
سلول پشت ِ سلول
باروت پشت باروت
حواست کجاست ؟
چشمت در کدام کور چاله فرو رفته ؟ ؟
دل سختگی ات ؟!
سیه پنداری ات ؟
براستی وارثِ کدام نفرت ِ نفرین شده ای ؟!
کدام فعل مرگبارت را فریاد کنم ؟!
کدام ؟
کدام ؟!

ما که نگاه ِ سوگوار ِ چوبه دار و
هق هق ِ مدام ِ گره های طنابش را
هزار بار دیده و شنیده ایم
اگر تو جنس آن بغض ها را می شناختی
اگر تو .............
آخ اگر
آخ اگر .......!!!

اما نه
خیالت را راحت کنم
تو را از تو گزیزی نیست
تو را از ما نیز،
گریزی نیست
نیست که
نبست ...


زری مینویی ..

 

چشمِ بی نگاهت را بگردم بی بی جان ! ( زری مینویی )

 


چشمِ بی نگاهت را بگردم بی بی جان !
عطر گل محمدیِ چارقدِ ململ ِ سفیدت

فضای ذهنم را پر کرد ه ......
و کلام عزیزت که یقین داشتی :

"سرشت ظلمت را
هرگز نمیتوان

با خلق و خوی ِ نور پیوند داد "
یادت می آید ؟
یادت بخیر !


 

زری مینویی

وقتی خورشید و ماه( زری مینویی )

 

وقتی خورشید و ماه
بی منت

سایه ام را
روشن نگه می دارن

چطور میشه ذوق نکنم و
براشون دست تکون ندم

و با چند نوک ِ پا رقصیدن
شکر گزار ِ محبت شون نباشم

روت نمیشه با من قدم بزنی ؟
خوب قدم نزن

سرت را بذار زیر پات و برو
من همینم که می بینی !

سنت گریز ترین سایه ی سر به هوا
حالا کی میآد با من قدم بزنه ؟


 زری مینویی

حالا که نه ، عمریست کار تو( زری مینویی )

حالا که نه ،
عمریست کار تو
لرزاندن ِ دلِ صبوران ِ بی نواست
تن ِخسته ی زمین را دیگر چرا ؟!
به خیالت چیزی سرم نمیشود
نگاه کن ....
همینطور دارم می نویسم
مادر رفته ......
پدر رفته .......
من ماندم و خواهرکم
نگاه
همینطور دارم مینویسم
تاصبح
تا وقتی که ، سایه ی نحس ِتو
بر سر ِ ماست
همینطور می نویسم
همین
طور
می
نویسم .....
همین......




زری .مینویی.

 

تنها گریز گاه و جان پناه ِ من( زری مینویی )

 

تنها
گریز گاه و جان پناه ِ من

آغوش ِ غمگسارِِ تنهایی است
رفیقی که

بی من و با مَنَش
بی گلایه گذشت

از او گریختن
مصیبتی بود
که مکرر نخواهد شد .


زری مینویی .

چه وقت شروع پایکوبی واژه ها( زری مینویی )

 


چه وقت شروع پایکوبی واژه ها و رنگها و آهنگ ها خواهد بود ؟
دل به دریا زدن دلتنگی هارا ، در آغوش کشیدن هوای نیلوفری را ، کیست که عاشق ِ عشق باشد و به نیایش و ستایش آن زیبایی ها ننشسته باشد ؟!
آخ اگر بگذارد !
اگر بگذارد بارشِ سرب ِ داغ و شمارش ِ جاهلانه ِ کیفر ِ شلاق !!!!
و تو ای آخرین آشنای دل ِ کودکانه ی من !
با تو میشد از گودال ها به همواری ها به بلندی ها فرازید
اما تو بسیار خسته تر از آن بودی که راز لبخند ِ معصومم را دریابی
و کمتر از آن حوصله ات بود پَرَش های ی پروانه ی دلم را
به حساب عقده ی کودکی ِ بی بازی ام نگذاری ....
سادگی ،سادگی ، سادگی ؟!
آری من نیز دیوانه وار ساده گیها را دوست دارم
سادگی های آراسته و دلباز و چشم نواز
زینت نه به زر ،که به هماهنگی ِ رنگ ها و آهنگها ........
همیشه نمیتوان در خاک غلتید
دائم نمیتوان از سایه های زار و دریچه های ِ در حصار گفت ...
گرفتاری لبخند های ِ ما ، گاه ،
از گلایه ی بی جای ِ تنهایی و غربت خود خواسته ی ماست !
غیبت بخت را چرا به شکوه بنشینم
وقتی میشود وقتی را به رقص و آواز با شاخسار سبر درختی بگذرانم ؟!
فرا تر از عشق چیست و کیست ؟
گشتی و گشتم و باز هم بگرد و می گردم می بینی و می بینم جز او نبوده و نیست ....
آسمان خاگستری را چرا به گریه طی کنم
وقتی می شود رخ به رخ دانش درخشانی بنشینم
و روشنای کلامش را در جانم بنشانم
زندگ با زندگی میسر می گردد ، نه بامرگ
یا مرا بخودم واگذار ، یا مرا دریاب !
خواه فرصت زنده ماندنم دقیقه ای باشد
خواه به نمی دانم تا چه وقت وقت ِ هستنم
حرف ، حرف ِزندگی ست
گیرم که مرگ بیاید
گو بیاید حرفی نیست .....



زری مینویی .

آه ای همیشگی ترین یار ( زری مینویی )

توسن اندیشه 

**
آه ای همیشگی ترین یار 
من نیز چون تو جانی هزار پاره ام 
و هر پاره جان من جستجو گر سبز ترین بهاران نیامده است 
  
توسنی که در گستره اندیشه های من می تازد 
علفش را در چراگاه های رخوت نمی جوید 
هر سم ضربه اش پژواک حضور بیداریست
و شیرازه جانش هم شیره آهوان تیز پای دشت آزادی 

 

آه ای همیشگی ترین یار 
من نیز چون تو ساکن تمامی کومه های پر ملال جهانم 
و قلب من بی قرار آسودن تن خستگی هاست 
سر زمین بودنم را انتهایی نیست 

انتهایی نیست

 


زری مینویی 

 

  ادامه مطلب ...

وقتی که بالهجه ی تو ( زری مینویی )

وقتی که بالهجه ی تو 
درو وا کردم رو بارون

ابری که رو شونه اش بود 
جاشو داد به ماه تابون

اون شب سرد زمستون 
من و ابر و ماه تابون

تا سپیده از تو خوندیم 
که نلرزه بید مجنون

واژه از تو شده شاعر 
شاعر از تو - که زیباست

این چه رازیه که در تست 
این چه شور و این چه غوغاست

تا هوات می پیچه در تن 
تن میشه غرق شکفتن

دیگه ترسیدن واسه چی 
وقتی من توام تویی من

تو به ابرا چی نوشتی 
گریه شون رنگین کمون شد

به شقایق چی سپردی 
دل آینه باز جوون شد

خوش به حال گذری که 
رهگذار اون تو باشی

شونه های سفری که 
کوله بار اون توباشی

تویی که با یک اشاره 
سنگو میکنی ستاره

من فدای اون ستاره 
که شباهت به تو داره

واژه از تو شده شاعر 
شاعر از تو - که زیباست

این چه رازیه که در تست 
این چه شور و این چه غوغاست

 

زری مینویی ..



  ادامه مطلب ...

جانم برایت بگوید( زری مینویی )

 


من و این صندلی خالی !

*

جانم برایت بگوید
شبها

همینکه میز مشغله
خوابش برد

تنگ دل هم می نشینیم
و تا دلت بخواهد

رویای اطلسی می بافیم
نگران نباش مادر جان

حال خود فریبی دخترت
بد نیست


زری مینویی..

حوصله کن ،حوصله کن نازنین ( زری مینویی )

 

حوصله کن ،حوصله کن نازنین
چشم ِ تَرِ ِ فاصله را ، بی گله کن نازنین

از اشتباه گل ِ سرخ به چلچله چیزی نگو
حیفه که خط خطی بشه خاطره های خوب او

وقتی که بارون می باره ، رنگین کمون یادت نره
نذار که بغض پنجره ، خورشید و از یاد ببره

اندوهتو بزهنه کن ، سوگ ِ ستاره بشکنه
آخه سبکباری اون عروسی شعر منه

گل از بهارش چی میخواد جز غزلی تازه نفس
من و تو هم از همدیگه ، شکستن هر چی قفس

چشم ِ امید آیِنِه ، دوست داشتنِ ِ تو و منه
حرف منو ساده نگیر ، قلب پرنده می شکنه
حوصله کن حوصله ..................

 

زری مینویی .

دریادر دلم غرق می شود( زری مینویی )


دریا
در دلم
غرق
می شود
وقتی تو
در صدفش
شناوری ....

*
یکه دانه مرجانک و
این همه
موج - خاطر خواه ؟!
حقا
که دُردانه زائیدی
دریا !


زری.مینویی

انگار کسی داشت ابرهای پراکنده( زری مینویی )

 

انگار کسی داشت ابرهای پراکنده را سمت سیاهی ِ بکدست می برد
گویی من نیز پاره ای از آنها بودم .
مو سیقی چهار فصل داشت تابستانش را می چرخیدو من باهمه ی آشفتگی به کشف نُتی رسیده بودم که ..........
دارم فکر می کنم اگر دلیل ادامه ی زندگی من کشف مفهوم نتی باشد باآنهمه نتی که نا شنیده گرفته ام باید قبول کنم چه بلاها که سر خود م نیاورده ام .
با این مقصود گیج و گنگ ، به مقصد نرسیَدنم بیهوده نیست !
و باز تو یی که سایه وار روبرویم می ایستی و میگویی بیا به آنچه مارا به آب و آفتاب نزدیکتر می کند نزدیکتر شویم
و با زتویی که با نگاه بمن می فهمانی گریز ما از دوایر دانا خطای ِ پریشان خیالی ِ ماست .
گاه ترسم میگرد نکند فراموشت کنم و بسرم بزند و لبخندهای مهربانت را به یکی از فصل های وی والدی بفروشم !
باران می بارد نرم و بی آزار و باز تویی که بمن نزدیک و نزدیکتر میشوی و میگذاری سر برسرت بگذارم و یک دل سیر ببارم
اینبار منم که به زمزمه میخوانم ( تا نبارم نمی تابم )
چقدر این باور ِتو را دوست دارم دریاجان !



زری مینویی

تا، تاک خبر آرد از تازه ی سرمستی( زری مینویی )

 

تا، تاک خبر آرد از تازه ی سرمستی
انگور ِ دل ِ ما شد ، سرمست ترین هستی

تا صبر ِ گل گندم ، عاصی شود از خواری
بی صبری ِ صبر ِ ما شد ، بال ِ سبکباری

ای سفره ی تنهایی ، بر خیز و با ما باش
با شعر ِ شراب و نان ، هم رقص ِ و همآوا باش



زری مینویی ..

 

خاک سرا پرده شور ،آ ینه لبریز نور ( زری مینویی )

 

خاک سرا پرده شور ،آ ینه لبریز نور
نی لبک گوشه گیر ، نای دمیدن گرفت

شعر خدایی شده ، نغمه هوایی شده
عطسه ی صبر ِ سفر ، پای ِ دویدن گرفت


 زری مینویی

مگر نه اینکه زمین( زری مینویی )

مگر نه اینکه زمین
صمیمی ترین ماوا بود ؟!
ترازویی با کفه های میزان
و بالهای ِ مهربان ، مهیای ِ پرواز انسان
اما !
این داشته ها و نداشته ها
و این رنگها و نیرنگها
نژاد ها و تضادها
و مرزها و غرض ها
زمین ،
این مادر نازنین ،کجا چنین می خواست ؟!
آه !
دریغا
دلیلِ ِ رنجِ ِ عتیق ِ آزادی
تنها همین بود و
همین است و بس .


زری مینویی..