اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

خیال دهکده ء دور - مهربان، رفتار( زری مینویی )

 

سر ان ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

سعدی

**

خیال دهکده ء دور - مهربان، رفتار
غروب قر مز غمگین، صفای مردم صحرا
و گندم زاری، که قد کشیدن - ساقهء ذهنم را
صد آفرین داده بود
غبار کوچه ء بازی
و سر شکستن ها
های و هوی -
گرگم و گله میبرم
و قدرت بی قدرم
که ادعای چوپانی داشت
خیال پرنده ای که درک درناکم را
بافهم- نور و سبزه و آب
پیوند داده بود
خیال دوچرخه ء قراضه ء برادرم
که دزدانه سوار میشدم و
جانانه کتک میخوردم
و سوزن چرخ خیاطی خواهرم
که سکه ء شاگردانه ام را سوت میزد
بوی کته ، آه روغن ، اشک پیاز
و تکه های نان ورم کرده در کاسه ی ماست
خیال نان سنگکی که کاکلش را در طول راه می چید م
صدای پای دروغهای جعبه ء جادو
و شکل روز های چرو کیده و چرک
حباب صابون ، صابون زرد صابون ، گلنار
و ترکهای قلب من که دیکر بار حباب می شد و
باز می ترکید و دیگر بار حباب میشد
خیال رختهای تن خسته ای که رویای آسودن را تاب می خوردند
خیال بال نیلی بالش ها
نگاه منتظر - جمعه های مهمان دوست
شبانه هه ی بی روزن
و گریه ها و خنده های ریز ریز - من و خواهرم زیر لحاف
نگاه کوکب زرد رفیق- شببو ها ،
که از هجوم زلزله
اصلن نترسیده بود و باز هم گل داد
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
خیال بی بی - بالا بلند من
که چشم بی نگاهش ،
اعجاز آسمان را به انتظار نشسته بود
خیال عقل آبی خواهرم و ستاره قلبش
که به ایمان زمین دل بسته بود
خیال پنجره های پریده رنگ
وپینه های پیرا هنشان
که اطلسی ها را آه می کشید
خیال خاتونی که ماهی قلبش
در تور تنهایی وا مانده بود
خیال مینا، علی ، نسرین
آن نازنین ترین
که لنگه کفشش
در پله های فرار جا مانده بود
خیال بال بریده ء پرواز وهر چه هست - هستی ساز
و هزجه خوب - در زنجیر
و هر چه سبز- در تبعید
آه ای شماکه یاران منید
آیا شبی دیگر
آهنگ آمدن فردایی روشن خواهد داشت ؟



زری. مینویی 

 


  ادامه مطلب ...

باغچه ای به باغی میگوید ( زری مینویی )

 

باغچه ای به باغی میگوید :
سه بهار دیگر که بگذرد
من با یکی از ستاره عروسی خواهم کرد
تا آنوقت تو حتمن مادر بزرگ میشوی

باغ پاسخ داذ : تکیدگی فردایم را به رُخم نکش
بیا امروز را زندگی کنیم
من بی اندیشه ی گذشته و آینده
و تو بی خیال - تا سه بهار دیگر منتظر شدن
باغچه بفکر فرو می رود
تا او پاسخ روشنی به باغ بدهد
باغ هزاران بوسه از بهار پشت پنجره
چیده است .
*
باغچه خوابش نمی برد
نگاهش رنگ دیگری دارد
با لکنت از باغ می پرسد :
آیا تابحال عاشق شده ای ؟
باغ با لبخند قشنگی میگوید
اووووووووو
خیلی بار
باغچه میپرسد
عشق یعنی چی ؟
عشق.....
عشق یعنی ..
یعنی هستن
و هستن ؟
یعنی ادامه ی بی انتهای - تو و ما و من
یعنی همه چیز
یعنی خود - خود - خود عشق
باغچه به التماس میگوید
کاری کن که خود - خود عشق باشم
گلدان بزرگ در گوش گلدان کوچک چیزی می گوید
که خواب دور ترین ستاره را به عطسه
وا می دارد....



زری. مینویی