اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

باغچه ای به باغی میگوید ( زری مینویی )

 

باغچه ای به باغی میگوید :
سه بهار دیگر که بگذرد
من با یکی از ستاره عروسی خواهم کرد
تا آنوقت تو حتمن مادر بزرگ میشوی

باغ پاسخ داذ : تکیدگی فردایم را به رُخم نکش
بیا امروز را زندگی کنیم
من بی اندیشه ی گذشته و آینده
و تو بی خیال - تا سه بهار دیگر منتظر شدن
باغچه بفکر فرو می رود
تا او پاسخ روشنی به باغ بدهد
باغ هزاران بوسه از بهار پشت پنجره
چیده است .
*
باغچه خوابش نمی برد
نگاهش رنگ دیگری دارد
با لکنت از باغ می پرسد :
آیا تابحال عاشق شده ای ؟
باغ با لبخند قشنگی میگوید
اووووووووو
خیلی بار
باغچه میپرسد
عشق یعنی چی ؟
عشق.....
عشق یعنی ..
یعنی هستن
و هستن ؟
یعنی ادامه ی بی انتهای - تو و ما و من
یعنی همه چیز
یعنی خود - خود - خود عشق
باغچه به التماس میگوید
کاری کن که خود - خود عشق باشم
گلدان بزرگ در گوش گلدان کوچک چیزی می گوید
که خواب دور ترین ستاره را به عطسه
وا می دارد....



زری. مینویی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.