اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم ( زری مینویی )

 


هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم
نکند بفهمی جقدر دوست دارم
آخر قلب من از چشمهایم بیرون زده بود
یاد ندارم حتی ، محض رضای ِ پا برهنگی ، نیم نگاهی بمن انداخته باشی
من به همه ی آنهایی که از من نپرسیده بودند آرزویم چیست پاسخ داده بودم : حرفی نمی زنم ، مبادا آرزویم بی آبرو شود

یک سال ، دو سال ، سه سال درست نمی دانم ......
گاهی لباس عروسی خیالی ام را می پوشیدم و در کنار دامادی خیالی تو
عکسهایی به یادگار می کشیدم
من خیلی زشت نبودم ، تو زیاد زیبا بودی
همیشه فکر می کردم لحظه ای که از زبان تو بشنوم دوستم
داری ،
حتمن از شادی جا به جا هلاک خواهم شد
این عکس مال همان سالهاست سیاه و سفید بود زنگش زدم چرا نمیدانم ؟!
روی صفحه ی فیس بوکم گذاشتم شاید تو ببینی و از اسمم
شکل مرا به خاطر بیاوری .
تنها دوست دارم بدانی :
نه از تو گریختن می خواستم
نه به تو آویختن
باتو بودنی ، رَسته تَن می خواستم
درست متل همین حالا .



زری مینویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.