اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

وقتی پاهای کودکانه ات را بیاد می آورم ( زری مینویی )

 

وقتی پاهای کودکانه ات را بیاد می آورم که از کوچه ای به کوچه ای و از ویرانه ای به ویرانه تری کشیده می شد
اینکه دستهای کوچکت به جای پرواز دادن بادبادکها ، از لجنی به لجن تری فرو می رفت
اینکه لالای خوابت ، پژواک کابوس خوف و خطر و خاطره های ِ خاکستری بود
و اینکه بند بند ِ جان و روانت ، آشنای ِ دیرینِ فضای فقر تنگدستی است ...
آنجا که ضربآهنک طناب و تازیانه بر پیکر کوچکت نواخته می شد
و سیلی سنگین بی رحمی و بی عدالتی بر چهره ات می نشست ...
میخواهم بگویمت منهم در گوشه ای از این جهان به کف ِ دستی نان خشکیده می اندیشیدم که با عروسک نداشته ام قسمت کنم
منی که چون تو بررگترین خوشبختی اش پرواز قفس هاست
برای تو شمعی افروختم که بوی خورشید ِ امید دارد ، اگر چه تو خود پاره ای از خورشیدی ....



زری.مینویی ..

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.