اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

کنار معبد ِکوچک من ( زری مینویی )

کنار معبد ِکوچک من 
موسیقی مهر آمیزی گرم ِ نیایش بود 
فضای اتاق ، پر رمز و راز می نمود
و نور ِ معید، بردباری ِ گله آمیزی داشت 
معبدرا به حال خودش گذاشتم 
و حواسم را پرت کردم به سایه های رنگینی 
که از او به سقف اتاق باز تابیده بود 
طاقتش که تکه ، تکه شد ، آرام زبان گشود و پرسید :
ممکنه بدانم چرا از من عکس گرفتی ؟ جا خورد م و تا شدم انگار ! 
وتا خودم را جمع و جور کنم انگار ساعتها گذشته بود ....................
نگاه از نگاهم بر نمی داشت گریز از او بیهوده بود 
گفتم میخواستم عکست را برای یکی از دوستانم بفرستم که قلبش سوگوار داغ ِ برادر است 
تا قدری بر او بتابی شاید تسلایش دهی 
گفت حدس می زدم که هنوز نه در توام و نه از تو ....................
باشد ، باشد دوست من عکس بگیر .......هرچه دلت خواست....
چندان از من عکس بگیر تا خود دریابی تو و منی در کار نیست 
ما همیمیم و با همیم اگر از همیم................
قلبم داشت از جانم بیرون میزد جاخوردم ، سخت جا خوردم 
هیچ گمانم نبود معبدی به این کوچکی اینهمه خردمند باشد !راستی که از زنگ ها و آواها چه ها که نمیتوان آموخت 
و از آن رو بود که پی برد م چه وامها از ارزشی نباید گرفت 
تا "خود " نیمی از آن "ارزش شد"چه عکس ها ، چه وامها .


زری مینویی ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.