اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

تو هم ای یار نتونستی حرف چشمامو بخونی( زری مینویی )

 

"باد ِ ولگرد "

تو هم ای یار نتونستی حرف چشمامو بخونی
گرچه میگفتی و گفتی منو از خودت می دونی

این زمستون هم تموم شد پلک سرما رو هم افتاد
تو هنوزم نمیدونی دل ِ دیوُنه چی می خواد

شب به مهتابش می نازه تو به تصویر خیالت
کاش بشه بشکفه روزی آرزوهای محا لت !

باد ِ ولگرد چه میدونه قلب چشمه چی می خونه
باید خورشید بود و فهمید دریا با کی هم زبونه

بین ما فاصله ای بود قد ِ هرگز نرسیدن
تو به موندن دل سپردی من به آغوش پریدن

هنو ز هم مثل قدیما دل ِ من می تپه بی تاب
کی شنیده گل سرخی بشه همسفره ی مرداب

تو هم ای یار نتونستی حرف چشمامو بخونی
گرچه می گفتی و گفتی منو از خودت میدونی



زری مینویی.


  



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.