اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

تو را به قطره ی آتش پرستی ،( زری مینویی )

 

تو را به قطره ی آتش پرستی ،
که دریا دور ِ او پروانه واره

بزن نقشی از اون رنگین کمونی ،
که هر نقشی کشده شاهکاره


زری مینویی

داشتم با کف دستهایم درد و دل میکردم( زری مینویی )

 

داشتم با کف دستهایم درد و دل میکردم دست راستی ظاهرن هجده
تبسم تلخون بود ،اما در واقع به میزان ِ گذشتِ رنجهای ِ مادر بزرگ مادرم تا همین حالای من ....
دست چپی هشتاد و یک ستاره ی گریان چشم ...
بهر دری زدم که از ملالشان بکاهم نشد که نشد ...............
بی قلم و کاغد، می نوشتم حرفهایی را که ذره ای به زیان زندگی نبود
گمانم که تنها هستم اما ، نبودم ...تو به شیوه ی مهربانتری در پشت سرم هوایم را داشتی که
"عشق نکرده "کمک از ستاره ی کور سویی نگیرم که دشمن سرسخت ِ
سفره ی درویشی ام بود
تو درست میگفتی باید به کف دستهایم چیزی نگویم و خوبتر
آنها خود دردشان را طی کنند و ابر دلتنگی شان را ، هی . ..
....................... خوب گفتی بهتر است برگردم و از مسیر
آینه راهم را آغاز کنم تا پاییز بگذرد و توفان زمستانه بهارم را
بمن بازگرداند یادت هست گفته بودم من خودِ توفانم پاسخ دادی :
خود را رها کن اما تنهایش نگذار که ممکن است طوری غرقت
کند
که نه دریا بماند و نه در یا دلی در این دیار ....................
تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم یکی از اعضای ِ (نشاید که نامت نهند آدمی )بود
پرسید چطوری ؟گفتم افغانستان گفت آنجا چه کار میکنی ؟گفتم افغانستان گفت خوب، فهمیدم اونجاچه کار می کنی؟ گفتم "من "، افغانستانم نه اینکه در .....
گفت خُب چه فرقی میکنه گفتم فرفش اینستکه تو فرق کجا و چگونه را نمی شناسی ...................
جواب داد تو هم که پاک ِ پاک خُلی که .... و گوشی را قطع کرد ..............
دستهایم را صمیمانه به هم ساییدم گرمایش را به صورتم کشیدم
و پیروزمندا نه گفتم جانمی به " نود ونه " رفیق ِ قدیمی و صمیمی من !
و بعد به خودم شب بخیر گفتم و با دلی سیر بتو فکرکردم و بخواب رفتم .. راستی تو چطوری ایران؟ یا ..............................؟



زری مینویی 

 

هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم ( زری مینویی )

 


هرگز جرات نداشتم درست در چشمانت نگاه کنم
نکند بفهمی جقدر دوست دارم
آخر قلب من از چشمهایم بیرون زده بود
یاد ندارم حتی ، محض رضای ِ پا برهنگی ، نیم نگاهی بمن انداخته باشی
من به همه ی آنهایی که از من نپرسیده بودند آرزویم چیست پاسخ داده بودم : حرفی نمی زنم ، مبادا آرزویم بی آبرو شود

یک سال ، دو سال ، سه سال درست نمی دانم ......
گاهی لباس عروسی خیالی ام را می پوشیدم و در کنار دامادی خیالی تو
عکسهایی به یادگار می کشیدم
من خیلی زشت نبودم ، تو زیاد زیبا بودی
همیشه فکر می کردم لحظه ای که از زبان تو بشنوم دوستم
داری ،
حتمن از شادی جا به جا هلاک خواهم شد
این عکس مال همان سالهاست سیاه و سفید بود زنگش زدم چرا نمیدانم ؟!
روی صفحه ی فیس بوکم گذاشتم شاید تو ببینی و از اسمم
شکل مرا به خاطر بیاوری .
تنها دوست دارم بدانی :
نه از تو گریختن می خواستم
نه به تو آویختن
باتو بودنی ، رَسته تَن می خواستم
درست متل همین حالا .



زری مینویی

تا پیوند دوباره فقط یه لحظه راه ( زری مینویی )



لحظه


.....


تا پیوند دوباره فقط یه لحظه راه

اگه بشه بدونی منت در اشتباهه


بخون صفحه به صفحه کتاب بودنت را

مرور کن بی تقلب بد و خوب منت را


نگاه کن خوب نگاه کن ،تو چشم اونچه هستی

همون کسی که هست و خودش را زد به نیستی


همون شبگرد مبهوت که رو گردون ز نوره

غریبه با خودش و رفیق بوفِ کوره


تو بودی اما مثل یه باور معلق

بینِ سقوطِ قطعی و تَن رَستَنِ مطلق


تو راهی آری اما یه راه ِ نیمه کاره

میشه را هو تموم کرد اگه منت بذاره


نگو فرصت نمونده ، نگو که خیلی دیره

همین لحظه رو دریاب ، نذار اون هم بمیره


.


زری مینویی

بخند ای آبی ِ خاکستری پوش( زری مینویی )


بخند ای آبی ِ خاکستری پوش
بخند ای شادی ِ اندوه بر دوش

اگر جه اسم من در خاطرت نیست
اگر چه یاد ِ من در تو فراموش



زری مینویی

مدتی ست خواب تو را می بینم( زری مینویی )

 


مدتی ست خواب تو را می بینم .امروز تمام وقت ترا خیال کردم
و تو به خودت لبخند می زدی .
احساس می کنم جز تو کسی را ندارم کارم شده
به ململ ِآغوش تو پناه بردن با تو حرف زدن
و با یاد اخرین لبخندت به خواب رفتن ......
اینجا هیچ اتفاقی نمی افته در هیج جا اتفاق خوشی نمی افته .آونجا که تویی چطور ؟
راستی ! آیا هنوز دور از چشم پدر پرنده ها را از قفش پَر میدی ؟
و با گلها و سبزی ها همانجور حرف می زنی که من با دل ِ قدیمی ِ یار ؟
اون بارونی که با تو از او گفته بودم یادته ؟همون که بی رنگ و بی قلم نقاشیهایی می کر د که بد جنس ها رو می ترسوند یادته چه جوری یه قطره کشید رود بار شد و یه بوته کشید بهار .....
اما خوش به حالت که ندیدی پر کشیدنش چه انتظاری شد ندیدی !
تو نمی دونی انتظار چه جوری و کی پرنده وار میشه ؟
تو آیا از اون بارون خبر داری ؟منهم بی خبرم فقط از آینه ای که از من و او عکسی یادگار ی گرفته بود شنیدم که میگفت سخت گرفتاره خودت که میدونی چی می خوام بگم ................................
یکی دو ترانه هم نوشته بودند که او سرطان سکوت گرفته یعنی خواست که سرطان سکوت بگیره میدونی که چی میگم .........
یه کولی دیوونه هم میگفت ..آخ فراموش کن کولی هیچی نگفت .........
مادری قول و قرار تو با خدا به کجا کشیده دُم غم و غصه ات را قیچی کرد بالا خره ؟یا باز فرمود صبوری کن ،صبوری کن صبوری .........
راستی یه سئوال آدم اگه یگی رو دوست داشته باشه بعد هم دلش بخواد این دوست داشتن تو دلش موندگار بشه شرطش چیه ؟
کولی میگفت کاری نداره بی قید و شرط دوستش داشته باش
میدونی که کولی اهل زری دوزی جملات نیست و اصلن استعداد نداره حرفش را به عقلش بسپره چشم بسته میده دشت دلش و ..........
انگار نمیخوای چواب منو بدی ! چرا گونه هات خیس شد مادرکم ببخشید یادم نبود که تو یاد خاطرهای جَو ونی ات انداختم قول دادم به پدر نگم و نمیگم .
مادری ، میگن تو چشای دلگیر ترین ابر نباریده ستاره ای قایم شده که به هیچ نگاهی رو نشون نمیده مگر به چهره ی کامل ترین دیوانگی
من آیا اونقدر وقت دارم که به اون نگاه برسم .
مادری این راسته که بابا منو کمتر از تفنگش دوست داشت و خودش را خیلی بیشتر ازتو ..................
میتونی بگی چرا ..... میخوای بگم چرا؟
م
ا
د
ر
ی
راسته که ...................................؟




زری مینویی 

نه پلی ،به قصد ِ به تو رسیدن ( زری مینویی )

نه پلی ،
به قصد ِ به تو رسیدن می خواستم

نه گلی ،
که به یقین ِ دوستم داری باورم دهد

تنها هوای تو مرا بس بود
تا از ترس ِ لبریختگی ِقرار گذر کنم

و جهان را از تو
به پلک بهم زدنی سفر کنم
تنها یکی هوای تو ................



زری مینویی

تودر کجای زمان ایستاده ای ( زری مینویی )

 

تودر کجای زمان ایستاده ای ،
که هیچ خاطره ای قلب ِ خط خطی ات را

آئینه وار نکرده است
و دستهایت عقد ِ عقده ی کدام قبیله است

که سزای عشق را،
تیر بار و چوبه ی دار دادی

زمان اگر ببخشَدَت
زمین نخواهَدَت بخشید

نه
نخواهَدَت بخشید !

 


زری مینویی

آبادی ِجان یکسر ، از قهر تو شد ویران ( زری مینویی )

 

آبادی ِجان یکسر ، از قهر تو شد ویران
کو مهر ِ دل انگیزی ، از نو شوم آبادان

هر بار ، بر آن بودم ، از دام ِ تو بگریزم
دام ِ دگری بستی ، در پای ِ گریز ِ جان

گلخنده چه کار آید ، بر روی ِ لبان ِ من
از آینه ی چشمم ، پیداست غمِ پنهان

زین بیش ندارم من ، آهنگ، سخن گفتن
دنباله ی حرفم را ، بشنو ز نی ِ باران

 

زری مینویی

خانه که نه ،خاندانم رفته ( زری مینویی )

 

خانه که نه ،
خاندانم رفته به باد !

چه کنم گر ندَوَم ، در پیِ شان کوی به کوی ؟
چه کنم ؟!

چه کنم گر ندهم ، داغ دلم را آوار ؟
چه کنم ؟!


 زری مینویی


در رویای ِ کدامین دیدار، ( زری مینویی )

 

؟؟!!!
در رویای ِ کدامین دیدار،
و در پرواز کدام صحنه مهر بار بودی
انگاه
که آسمان و زمین ،
به رقص ِ مرگ باری
بر تو آوار شدند
این شیبیخون سزای عربده های شادی کش بود
نه شاخه بهاری که تویی !
این شبیخون ....
این ...........



زری مینویی

طوری نگاهم می کنی انگار ،( زری مینویی )

طوری نگاهم می کنی 
انگار ، 
بازهم باید 
همباز ِ پرواز ِ 
پریشان ِ تو باشم 
نه ،
دیگر نه !
بگذار 
با یقین ِ کوچک ِ سبزم 
زندگی کنم .


 زری مینویی


انار دلم را دانه ،دانه ،می کنم ( زری مینویی )


انار دلم را 
دانه ،
دانه ،
می کنم 
دانه هایش را ، نامه
کلاغ ،
می خواند و
مست می شود 
باغ ،
نخوانده ،
می گریَدَش هنوز !



 زری مینویی

بسکه ،خواب ِ باران دید ( زری مینویی )



 

بسکه ،
خواب ِ باران دید 
طعم ِ خودش 
یادش رفت 
کویر را می گویم !



زری مینویی

دوباره می گویم من بدون عشق می میرم ( زری مینویی )

دوباره می گویم 
من 
بدون عشق می میرم 
و تا کنون 
چندین گور مُردم و
صدها کودگ گهواره شدم 
از من ترسیدنِ مرگ، بیهوده نبست
شقایق جان !



زری مینویی