اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

می گویَدَم :چه سرزنده ای هنوز !( زری مینویی )

می گویَدَم :
چه سرزنده ای هنوز !
می گو یمش

دل ، نخ نما شده بود 
رویا اگر نبو د .


زری مینویی

از پرنده هایِ ِ پراکنده دو تا هم من و تو( زری مینویی )


از پرنده هایِ ِ پراکنده

دو تا هم من و تو


*

جانان من !

بگذار شروعِ شیدایِ ما

از پلک ِ پنجره های پریشان عبور کند

و سبز-آبی ِ آوازمان را

به پهنه های نور و ترانه بکوچاند


*


در این هوای سوخته

یک قطره نگاه ِ دریایی

غنیمتی ست ...



زری مینویی

صحرا را تاب ِ داغ ِ شقایق نیست ( زری مینویی )

صحرا را 
تاب ِ داغ ِ شقایق نیست 
دریا را 
تاِب ِ گریه ی ماهی ها
من بی قزاری ِ آن دو را 
و تورا 
تاب چگونه بیاورم آیا ؟!


زری مینویی

دیگر ، حوصله ی غرور ِبردباری ام را ندارم ( زری مینویی )

دیگر ،
حوصله ی غرور ِ بردباری ام را ندارم 
بسکه ،
به زخمهای ِ دهان بسته ی من 
مدال ِ افتخار ِ تو خالی داد .


زری مینویی

گفتم و گویَمَت همی ، دم نزَنَم بی تو دمی ( زری مینویی )

 

گفتم و گویَمَت همی ، دم نزَنَم بی تو دمی 
خوشا ، خوشا ، به آن دمی ، همدم و همزبان تست

دل به خیالِ تو خوش است ، یادِ زلال ِ تو خوش است 
خلوتِ باتو بودَ نَم ، شاعر ِ یادمان ِ تست


زری مینویی

اگر چه پوشیده جامه ی دوست ( زری مینویی )


آن مدعی ،


اگر چه پوشیده جامه ی دوست 
کشتار عاشقان اما ، رسا لت اوست

ورنه ،

عاشق به روی عاشقان کجا کشد شمشیر 
یاران به پشت یاوران کجا زنند خنجر ....................


 زری مینویی

تا ، باده خبر آرد ، از تازه ی سرمستی ( زری مینویی )

 

تا ، باده خبر آرد ، از تازه ی سرمستی 
انگور دل ما شد ، سرمست ترین هستی

تن لاله ی عریانی ، تن ساکت ، توفانی 
تن زمزمه ی سبز ِ آبادی ، ویرانی

نان از تو ، شراب از من !



زری مینویی

چه هوای خوبی !آفتاب دیگری ، انگار امروز دمید ( زری مینویی )

 

چه هوای خوبی !
آفتاب دیگری ، انگار امروز دمید 

برلب پنجره ها خنده نشست
پیکر ِ یاس شکست

سایه ی ترس رمید
خنده پنجرها را باید 

تا دلِ خانه کشید 
خنده ی پنجره ها را باید 
تا دل ِ خانه کشید .

 

 زری مینویی 

زمین ، شایسته ی زندگی اش نبود( زری مینویی )

 

زمین ، 
شایسته ی زندگی اش نبود 
چنانکه آسمان 

لایق ِ مرگش !
سزای ِ او فضایی بود ،
فراتر از خطِ سوم ِ شمس !

 زری مینویی 

 

از کجای ِ این شب ِ تار( زری مینویی )


از کجای ِ این شب ِ تار

از کدو م دشنه کذوم ذار 

از کدوم کُشته ی سالار 
بنویسم به تو ای یار

 

 زری مینویی 

 

از بیدادِ زمان،گویی زمین هم ( زری مینویی )

 

از بیدادِ زمان،
گویی زمین هم

در جستجوی گو رِ ِ خویشتن است
تا دیر نشده ،

بیا به فکر ِ 
گهواره ی زمین باشیم


زری مینویی 

آخ مادرکم !بمن بگو کدام حادثه محکومت کرده بود ( زری مینویی )

آخ مادرکم !
بمن بگو کدام حادثه محکومت کرده بود که همچو منی را آفریدی ؟!
آیا گمانت بود رو زی دحترک تو میان آنهمه نگاهِ آشنا به آغازی دل ببندد 
که پایانش خاکستری ست ؟
آیا هنوز مرا بیاد داری ؟که پای پرهنه میان زباله ها در جستجوی نان خشکی بودم که با عروسک شکسته ام قسمت کنم ؟
خاطرت هست چگونه با شوق شیشه ی پنجره را با گلاب می شستم که بی بهاری مان را جبران کنم ؟
اما بی گمان بیاد نداری چگونه دور از چشما ن تو شعر می سرودم و قصه می نوشتم وبی صدا می گریستم .
همه شب وقتی روی روی سجاده تنهایی ات خوابت میبر د من بی صدا باتو و از تو می گفتم به کجایی به کجا ؟ دیرگاهیست که در خانه ی ما پای ننهاده بهار 
به کجایی به کجا ؟! تونشستی و نشستی و شکستی و نیامد اما 
خوش خبر قاصدکی از بالا ، کز تنت رخت سیه بر گیرد ، خنده ای بر لب تو بنشاند به کجایی ، به کجا ؟همتی کن نبرد ما را خواب ، سفره ی خالی ما را دریاب ، سفره ی خالی ما را دریاب !
با اینهم تو همیشه برایم عزیزی دلم گرفته بود خواستم باتو راه باریکه ای را قدم بزنم .چرا باورت نکنم از قلب تو به باور دوست داشتن رسیدم .
تو به خدایت نماز می بردی من به سایه ای که عاشقش هستم و بودم و تو خبر نداشتی و نداری سهم هردوی ما یکی بود یکیست فراسوی تو درد بود و تحمل و تنهایی فراسوی من نیز نه جز این 
صدایم را می شنوی مادر جان !
روزهارا شماره میکنم نشانه های او و تورا دوره میکنم 
چقدر دلم برای تو و سایه سبزم تنگ است 
آری مادر جان !
این خاک که آغوشش مآوای پریشانی ست 
هر ناز سر انگشتش صد ترکه ی تر دارد 
لبخند زند بر من ، اما چه لبخندی 
در پرده ی لبخندش اندیشه ی شر دارد
گفتیم رها گشتیم از آن بد مردم کش 
این خوب خود از آن یک رسمی نه دگردارد 
اگرچه میدانم اگه حرفها بخوانی میگویی ناشکری نکن 
و من ناشکری میکنم و بازهم دوستت دارم حساب تو از بردباری های بی حاصلت جداست شنیدی مادرجانم دوستت دارم قد تمام دردها و شادی های دنیا .....

 

 زری مینویی 

تو هر چه دورتر روی ، قریب تر شوی بمن ( زری مینویی )



تو هر چه دورتر روی ، قریب تر شوی بمن 

نهان تو به چشم ِ دل ، عیان تر از عیان تست 

بهر کجا که می روی نظاره کن به گِردِ خویش 
ببین چگونه جان ِ من روان پی ِ روان ِ تست

زری مینویی 

زندگی یعنی حضور لحظه ها ( زری مینویی )

 


زندگی یعنی حضور لحظه ها 

تیک تاک ِ خنده ها و گریه ها 

گر دلت آزرده از این زندگی ست 
شکوه ازخود کن که او را عیب نیست

 زری مینویی 

 

از هوای تو هوا گرفتم و ( زری مینویی )

از هوای تو هوا گرفتم و
از صدای تو صدا
و زمستان را چندان رقصیدم و آوا زیدم
تا خواب زمین بیدار شدو 
دمسردی اش بهار 
بهارت شور انگیز ای عشق !
زری مینویی
هوا گرفتم و 
از صدای تو صدا 
و زمستان را 
چندان آوازیدم و رقصیدم
که خواب زمین بیدار شدو
دمسردی اش بهار شد
بهارت شور انگیز باد ا،
ای یار !

و زمستان را چندان رقصیدم و آوازیدم

که خواب زمین بیدار شد و
دم سردی اش بهار 
بهارت شور انگیز
ای عشق !

 


زری مینویی