اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

گفتم چه پیغامی ( زری مینویی )

 

گفتم چه پیغامی
پایان ِ پریشانی ست

گفتا سخنِ دردی
کو پای ِ خطر دارد

گفتم امیدی کو ،
تا پای نهم در پیش ؟

گفتا ، همین لحظه
کاآهنگِ سفر دارد


زری مینویی ..

 

گر که مایوسم کند ، ابرِ نگاه ِ روزها ( زری مینویی )

 

گر که مایوسم کند ، ابرِ نگاه ِ روزها
چشم دوزم بر نگاه ِ روشن ِ شبهایِ عشق

شادمانی کی بیارزد ، بی حضور ِ نابِ او
هست سرمای درونم سرخ از گرمای ِ عشق

راز او را کس ندانست و نمیداند هنوز
همچنان در پرده خواهد ماند تا فردای عشق


زری مینویی ..

چگونه میتوان دوستت نداشت( زری مینویی )


ترا چه بنامم 


**


چگونه میتوان دوستت نداشت

تویی که
داغِ هزار چلچه در سینه ذاری
و بهارانت
با نفس ، نفس
بنفشه ی سوگوار
و قفس ، قفس
ترانه ی تبدار گذشت
تو ،هیچوقت نو نبودی
تو مابودی
ما شدی
و ما ماندی
تا کودکان امروز
یقین ِسبز ِ تاراج شده ی دیروزیان را
باز پس گیرند

تو هرگز تو نبودی
ابر سیاه بهانه بود
که از چشمهای بی خورشید
ستاره های ِ دنباله دار بسازی
و از تبسم های ِ گریه بار
سینه ، سینه
سپیده ی امیدوار
چگونه می توان دوستت نداشت ؟!
چگونه ؟
با یاد هیزم هایی که بر افروختی ،
چه آسان میتوان
سوزش زمستان را
بی مویه و گلایه طی کرد
ماندم تو را چه باید نامید
رفیق ،
دوست ،
یا که یا ر
یا زاده ی صمیمی ترین رویای ِ اینهمه سالِ بی لبخند
تو هرگز تو نبودی
ای گمشده در خویش ،
گمشده در من
گمشده در اینهمه تنهایان ِبی یار و بی دیار !
تو را چه بنامم
که پرواز بال بریده را
به پریدن دوباره امیدوار کنم
تو
را
چه
بنامم؟

 

 

زری مینویی ..

 


 

ادامه مطلب ...

جفت ِ هم بودیم تنها تفاوت ما این بود ( زری مینویی )

 

جفت ِ هم بودیم
تنها تفاوت ما این بود که تو کمرو تر از من بودی
و من دیوانه تر از تو
حالا را نمیدونم ؟!
سالهای ِ ساله که گُمت کردم و پیدات نشد
یعنی ، نخواستم ، پیدات کنم و پیدا بشی
چرا ؟
ای بابا ...... بگذریم ..........
حالا ،
حالا دلم اما
بدجوری هوای تو داره
رفیق کودکیم !
علی یار !



زری مینویی 

انگار همین دیروز بود !( زری مینویی )

"من و سایه ام"

**

انگار همین دیروز بود !
هی کلاهش را به سرم می گذاشت و هی من بر می داشتم باز اوتکرارمیکرد و من تکرار می کردم .و دوباره او.......................
تا آنجا که نور فلاش و تلیک و بعد هم شد همین عکس .....
خوشم میآید که او بیشتر از من دیوانه است و کمتر از من کمرو
قسمم داد که این عکس را پاره نکنم
وقتی آخر حرف اسمم را دنباله دار میکرد
یعنی که قول بده چنان و چنین نکنی
*
کجا بودم
آهان!
داشتم به او می نوشتم :
چرا به فردایی بیاندیشم
که سهم او از من تحملی زانو شکسته باشد
مگر یکی شدن ِخاتون ِ خیالهای رنگین بال من
با جنونی که صمیمانه به غمها یم سلام می کند
و با آنها می گویدو می خند د و میرقصد ،
چه کمتر از یقینی دارد
که خاکستری ها را بسمت ِ آبیها می کشاند ؟
وقتیکه تکه ، تکه های قرمز ِ غروب ِ دریا را کنار هم می چینم،
ازیاد می برم زخمه های سازی را
که آوازهای شفافم را کبود می فهمید .
داشتم می نوشتم که.....................
.آن آشنای گاهی قریب و گاهی دیگر غریب ،
می بینم دوباره رُل زده بمن
مثل کسی که جستجوی گیجی را دور زده باشد.
همینکه نگاهش را از من بر می گرداند ،
هراسنان ازخودش ،
چون تنی است که شعله های پیرهنش را آسیمه سرشده باشد
پاره ای از فکرش به آفتابی می اندیشد
که پندارهایِ خاکستری ا ش را
به سمت آبیِ ِبی کرانه سوق می دهد
پاره ای دیگر در اندیشه ی سه تار بی قراری است
که به خالی ِدستش خوشه ای غزلی نوبرانه تعارف می کند
پاره های دیگر حواسش نیز،
به بیخوابی و ببتابی و سکوتی که پرستار ِ درد تنهایی ِ اوست .
**
و بعد دو صفحه ی کامل پس از این نوشته را نوشتم و بعد ریز ریزش کردم
چرا؟
به هزارو یک دلیل که میدانم و نمی خواهم بنویسم ....................................
کجا بودم ؟
آهان .....در آنجا بودم که ،
تکه نوری از آفتاب ِ جامانده در ابر ِ آسمان پائیزهمین حالا
دو دقیقه مانده به روبوسی من و تو
خورا به انتظار پنجره پرتاب کرده بو د
پرسیدم تا بحال کجا بودی ای نتابیدنت دلیل دلتنگی!
پاسخ داد تا به تو برسم ،
صدها پونه و پرنده و پروانه همین را از من پرسیده بودند،
تو یکی دیگر از پاسخم بگذر
گفتم چه شد که از ابر بیرون پریدی ؟
مکثی کردو گفت ازسر دوستی ، تنهایی ،
یا انبوهِ اشتیاق ِ تو سری خورده و مغموم .......................
گغتم تا دیروز از نگاه ِ جوانی ام
همیشه تَه لبخندی در جیب ِ خاطره هایم داشتم
که اندوهی را بیارامم
حالا اما ........................
ای کجایی ؟
کجایی جوانی که ای کاش نیم نگاهی بمن بر می گشتی ؟!
*
کجا بودم ؟
آهان !
داشتنم می نوشتم که ...................................



زری مینویی .