کور دلان ،
پایم را که از دیدار ِ یاران کوچکم بریدند
بغض معصومانه ی کلاس بود و
بهت ِ خاکستری ِ واژه های ِ سبز
من اما در شکست خود نماندم
و آیه های یاس نخواندم
به صحرا زدم به خیمه ها
به چادر نشینانی که تمام ِ هستی شان ،
کوچِ مدام ِ غریبانه بود
* این عکس صحنه ای از آن روزگاران است
چادر به چادر مادر ،پدر ، دختر و پسردر کلاسی بی در و بی پنجره وبی سقف
باهم و از هم بودیم قریبِ دوسال
دریغ که باز من مانده بودم و دو دست بریده ی عشق و
فالگوشِ ِ بی وقفه ی پوتین های ِ هرزه گرد........
زری مینویی