به جان توکه جان من نه آن من که از آن توست
این تو و این دل شده ای که جان او ز جان توست
دلم دگر نه آنچنان که یکه بوده سالها
اگر که بی شمار شده ز روح بی گران توست
هوای مویه و ملال زمن کناره میکند
چرا که در کنار من هوای بوستان توست
دل به خیال تو خوش است ،یاد زلال تو خوش است
خلوت با تو بودنم ،شاعر یادمان توست
چشم و چراغ خانه ای، آینه در آینه ای
رمز امیدواریم ،حضور جاودان توست
گفتم و گویمت دمی ،دم نزنم بی تو دمی
خوشا خوشا به آن دمی همدم و هم زبان توست
تو هرچه دور تر روی غریب تر شوی به من
نهان تو به چشم دل نهان تر از عیان توست
به هر کجا که می روی نظاره کن به گرد خویش
ببین چگونه جان من روان پی روان توست
زری مینویی