اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

ببین چگو نه زخمهایش را صبورانه لب می گزد ! ( زری مینویی )


از سایه ام ....

ببین چگو نه زخمهایش را صبورانه لب می گزد !
به چشم دیروزی اش که نگاه کنی ،
به ستاره ای گیج می ماند
تازه تر که صدایش کنی
چنان می شناسی اش که صحرا سوارش را
انتهای هر سفرش ابتدای -دگرگونی دیگریست
بیتایی اش اما همان که بو د ، همین که هست
گریزان از هرکه به او نزدیک و مایل به هر که و هرچه - از او دور
به چشم عادت روز مرگی مسخره می آید
از عادت معمول میگذردو به راه خود می رود
راهی خلاف اشاره های دستوری
راهی بینهایت دور از قدمهای قالب گرفته و قرار دادی
حالا دیگر مهم نیست اجاره نشین-
خوابهای آشفته ی خانه ی پدری باشد
یا صاحب خانه ی رنگین ترین رویا
حالا دیگر فاصله ی این سوی انتظاراست و آنسوی دیدار
این سو من
آن سو او ....
زری مینویی .../


دردش که کامل شد
خبرت می کند
زایمانش تما شایی ست ....
"وطن را می گویم "



زری مینویی