اینجاهمینکه کلید ِ سپیده بر قفل شب می چرخدلبخند های کاغذی ِ کوچه ها باز آغاز می شود تا چشم کار می کند هوایِ نبودن تو است و دیگر هیچ کاش می فهمیدمبا خود چه نسبتی دارم من در این برهوت ِ بی پایان
زری مینویی