اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی
اشعار زری مینویی

اشعار زری مینویی

شعر و ادب پارسی

در آسمانت چرا بچویم( زری مینویی )

در آسمانت چرا بچویم
تو در زمین هم پرنده ای
در معید و محرابت چرا بگردم
نو در جای ،جای ِ جهان روانه ای .........
تو می روی و من میمانم و غربت ، عربت جزیره های گریاندل
روز می رود و شب می رسد و تا دلت نحواهد انتظار بی حاصل ....
از مسیر موسیقیِ باد و رقص بید که میگذشتیم
من جا مانده بودم در سیزده سالگی خاتونی گندمگون
با چشمهایی شفاف ، گیسویی قهوه ای ،
و پیراهنی گلریز با رنگ و بویِ سفید و صورتی
نسبت ما باهم ، خویشاوندی ِ باد بود و خاک بود و آتش و آب
در باران ، یا هر دو بی چتر بودیم
یا چتری برای باران
در آفتاب یا هردو می سوختیم
یا چشمه ساری برای سراب
چه اهمیت دارد چند رویا به سلام سپیده باقی مانده باشد
صندلی ِ تو از تو خالیست
و موسیقیِ بی کلام ِ "احمدِ پژمان " هی به پایان رسید و باز به آغازش باز گشت ....
از ناگفته هایت رفتم طرحی در آینه بنشانم
دیدم که چشمی شد، شبیه ِآخرین شعر نیمه کاره ی شاملو
و درنگ ِ دردناکِ آیدایش...
گفته بودمت
بردباری ِ اندوهگین ِ سالهایت
به حادثه ای ختم خواهد شد
که از سنگ ستاره می سازد و
از ترانه های ِ غمگین
دامن دامن چرخش های ِ رنگین
خوشترین نغمه و سرود و سماع سهم تست
اگر چه هیچ سهمی از آن صحنه های ِ اهورایی نخواهی و نخواسته باشی
ما می مانیم و ....................
ما می رویم .......................
ما باید برویم
ما رفتیم.................




زری.مینویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.